1) این شبهه در ابتدا بر یک قاعده بنا شده است که به هیچوجه قابلاثبات نیست و وقتی اصل، زیر سؤال رفت، به تبع آن، فرع نیز باطل است. پیشزمینۀ این فکر این است که حق، در انحصار کسی نیست و همه ادعای حق دارند و حق نسبی است. اما نسبیت خود قابلاثبات نیست و بهراحتی این سؤال مطرح میشود که آیا قاعدۀ «حق نسبی است»، خود نیز نسبی است؟! اگر نسبی است پس الزامی بدان نیست و اگر مطلق است، پس مطلق وجود دارد و قاعدۀ نسبیت زیر سؤال رفته است. در هر حال بطلان این سخن نمایان است.
2) نکتۀ قابلتوجهی که در این مجموعه شبهات مدام تکرار میشود، عدمتلازم میان دلیل و مدلول است؛ یعنی اینکه هرکس ادعا کند مخالفش بر باطل بوده و جهنمی است، چه ربطی به بطلان همۀ عقاید و ادیان دارد؟ پس الزامی بر بطلان آنها نیست؛ زیرا همه میدانند با ادعا چیزی ثابت نمیشود.
3) اگر فرضاً قبول نماییم که این، دلیلی بر بطلان برخی ادیان و عقاید است. باید سؤال پرسید که تعمیم آن بر سایر ادیان و عقاید از کجا آمده است؟ این مغلطه است یا استدلال؟ همان طور که واضح است و در شبهه نیز بدان اشاره شده، خود افکار و ادیان نیز با یکدیگر اختلاف و تضاد آرا دارند و آنچه برای یکی صادق است، نزد دیگری درست نیست. پس خود این اختلاف مانع از تعمیم است و نیز آنکه بسیاری از ادیان زاییدۀ افکار انسانهاست.
4) اگر اختلاف، دلیل بر بطلان است، باید به صاحب شبهه تبریک گفت؛ زیرا خود را نیز باطل کرده است. غافل از اینکه وقتی انگشت اتهام را بهسمت ادیان دراز کرده است، انگشتان بیشتری بهسمت خود اوست. خود طراح شبهه با این سخن خواسته بگوید ادیان همگی باطلاند و من حقیقتم. آیا این همان سخنی نیست که او بر دیگران خرده گرفته است؟! شایدم این فقط برای دیگران است نه ایشان!! بگذریم که خود بزرگان مکتب الحاد چقدر با هم اختلاف دارند و چگونه یکدیگر را به حماقت و… متهم میکنند. حالا در این بین حق با چهکسی است؟ آیا همه باطلاند؟! البته لازم به ذکر است که قطعاً شخص طراح با توجه به هوش سرشاری که داشته قطعاً در قلبش گفته: «جز خودمان!!»
نظرات کاربران